یک دختری توی توییتر هست که بهش حسودی میکنم چون نقاط ضعفی که من دارم رو نداره و خیلی بهتر از من عمل میکنه. امروز تصمیم گرفتم گزارش مورد اپتیک نوریتیس رو بدون وسواس فکری و عملی بنویسم و نگران نباشم. بعدش هم ایمیل بدم به استاد.

--

تا ظهر کار کردم ولی دستاورد خاصی نداشت. درس میخونم الان. 

دارم فکر میکنم چققدررر راسته که از روی ظاهر زندگی بقیه نباید قضاوت کرد و اینا. مثلا خود ما ظاهر زندگیمون شاید خییلییی خوب بنظر برسه از نظر خیلیا و شاید بگن اینا دیگه هیج مشکلی ندارن و چ خوشبختن ولی در حقیقت فقط میتونم اینجا بنویسم "شت".

---

دلم میخواد همه دنیا متوقف بشه و تنهایی بشینم و همه اشک هامو گریه کنم، ولی صدای هندزفریم رو زیاد کردم، شادمهر توی گوشم یه مرثیه احمقانه عاشقانه میخونه و براش متاسفم که اینقدر عشق روکه فقط مسخره دست چند تا هورمونه اینقدر جدی گرفتن و چقدر مشکلات دیگه نداشتن، و داشتم میگفتم! صدای هندزفری روزیاد کردم و هر چند وقت تریگر گریه میشه!، اما کنترلش میکنم و سعی میکنم فکر نکنم، درس بخونم. شاید بیشتر اینجا نوشتم بعد ها. نیاز دارم با فائزه صحبت کنم ولی دیگه اون قدر ها صمیمی نیستیم و میترسم.

---

دراز کشیدم، لپ تاپم روی پامه و تخته مو گذاشتم روی صورتم، تخته م روی صورتم بود، یه طوری که سمت داخلی لبم روی فش بود، که یه دفعه یادم اومد فاطمه اون روز این تخته رو روی تخت مریض گذاشته بود:)))))))))))))))))))))))))))

--

امروز داشتم هیچ کار میکردم و استرس درس داشتم، رفتم توی اتاق و موبایلمو نگاه کردم. محدثه ۲ بار زنگ زده بود و دو تا پیام گذاشته بود. گفتم بازم پیام مهمی داشتم و موبایلم ساینت بوده و میس کردم، ولی نگاه کردم یک دقیقه قبلش پیام داده بود. زنگ زدم. گفت نزدیک خونمونه! اصلا انتظار نداشتم سرزده بگه من جلوی خونتونم!! منم استرس این که قبل رفتنم نبینمش رو داشتم ولی طوری بود که نمیتونستم کاری کنم. اون میتونست و این کار رو کرد. گفت رفته ولی برمیگرده. به مامان گفتم محدثه داره میاد. گفت عه خونمون شه ست که(دیفالت خونمونه، خونه ای که توش بچه هست که مرتب نمیشه!) ولی خب اصلا اینطوری نبود که مهم باشه محدثه که غریبه نیست. از در که اومد داخل متوجه تفاوت معنی داری شدم. بله شبیه استایل دانشجویی ها شده بود:)) خیلی گودو بود دوست داشتم همکلاسیش باشم روش کراش بزنم. اومد داخل، صحبت کردیم و از هر دری گفتیم. بعدش در حد نیم ساعت رفتیم بیرون و هدفی برای بیرون رفتن نداشتیم؛ بنابراین رفتیم از جلوی مغازه اون پسر خوشگله رد بشیم که محدثه ببینتش. مسیرش طوری بود که یک طرفه و اینا وسطش بود و با این که هزار بار اومدیم اینجا محدثه توش مشکل داشت. کراش محدثه رو ندیدیم ولی مهم نبود، فقط میخواستیم یه مسیری داشته باشیم. از مسائل بولدی که اخیرا برامون رخ داده حرف زدیم،‌از این که آیا از زندگیمون راضی هستیم و چیز های دیگر. فکر کردم کاش وقت بود بیشتر معاشرت میکردیم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه محصولات زناشویی مصنوعی کسب درآمد اینترنتی دانلود آهنگ ، دانلود فیلم خارجی ، اخبار چاپ کاویان دریاهنگ مجله پوست و مو سایت فروشگاهی دفتر وکالت وکیل لیست وکلای پایه یک برای فرزندانم...