امروز از ۷ صبح تاا ۳ کلاس داشتیم، دیدم محجبورم به هر حال صبح زود بیدار شم و سر کلاسی برم که چیزی ازش سر در نمیارم. برای همین دیشب به زور خودمو تا نزدیکای صبح بیدار نگه داشتم و درس خوندم که به نظرم کار خوبی بود و دلم میخواد بازم بتونم انجامش بدم. اما اغلب شب ها زینب اتاق هست و نمیشه که لامپ رو روشن نگه داشت یا بلند آهنگ گذاشت.

بر خلاف انتظار صبح به اندازه همه صبح ها سرحال بودم، استاد عجیب توی بخش نفرو داشتیم که برام جالب بود. گفت شماها همه تان بی سوادید و آخرش هیچی نمیشوید و نهایتا اصلا توانایی رقابت با دکتر های خارج را ندارین و این ها. گفت دوستش هزاران سال است که نمیتواند در امتحان usmle پاس شود و او با یک بار امتحان دادن 86 شده است(هر چند نمره چندان خفنی نیست اما پاس است)، غریب بود. استاد اولی مان به شدت شبیه محمد کاظم کاظمی بود و ببه نظرم شبیه شیربرنج بود.

معلم پاتو حواسش هست که سرم توی گوشیه و نمیدانم چه کار کنم. نگران چیزی ام که نمیدانم چیست و فکرش امانم را بریده و نوشتن هم از استرسش نمی کاهد.

--

ساعت یک ربع به نه عع، به آخرین سرویس پرستاری نرسیدم. با مترو از آریا برمیگردم و فکر میکنم ساعت ۳۴ بی خوابی اونقدر ها هم ترسناک نیست و یه خستگی خفیفه حتی :))) (دروغ میگوید)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فقط آهنگ سیاره ی کوچیک من بود مشهدیم نمونه سوالات راهنمای عمومی گردشگری فنی حرفه ای دانلود تحقیق دانلود آهنگ جدید ایرانی شاد برنامه ها و بازی های پولی مارکت های اندرویدی